بُرشی از کتاب «اکیپ حاج هادی»| دعای دانش آموزان
به گزارش نوید شاهد شهرستانهای استان تهران، کتاب «اکیپ حاج هادی» به قلم نویسنده مرحوم جعفر كاظمی، بيش از يكصد و هشتاد خاطره از ايثارگران جهاد پشتيبانی ورامين را به بيانی شيوا و جذاب همراه با تصاوير به رشته تحرير كشيده و انتشارات «نشرشاهد» آن را در نوبت اول در 1000 جلد در قطع رقعی به چاپ رسانده است. قیمت این کتاب در سال 1391 چاپ اول 15000 تومان بوده است.
بُرشی از متن کتاب را در ادامه میخوانیم:
این روایت از عزیزالله جنیدی
در عملیات فتحالمبین ترکش خمپارهای ما را قابل دانست و تو بدنم جاخوش کرد. چون جراحتم زیاد حاد نبود، خودم از اعزامم به تهران ممانعت کردم.
یکی دو روزی را در همین جنوب بستری شدم. ترکش را که از بدنم خارج کردند، دوباره برگشتم خط.
روز دهم عید نوروز سال 61 با منزل تماس گرفتم، همسرم با تعجب پرسید:
- تو زندهای؟
گفتم:
- بله که زندهام.
گفت:
- پاشو بیا. چه نشستهای که خبر شهادتت پیچیده تو پیشوا و حاج شیخ عباس قمی هم در حال تدارک مراسم تشییع و تدفین شماست.
خلاصه ما رفتیم خانه و با حضورمان در شهر به شایعات خاتمه دادیم. پس از ایام تعطیلات عید نوروز رفتم سرکارم، مدرسه. دبیر دبیرستانهای دخترانه پیشوا بودم. وقتی وارد مدرسه شدم، شاگردها تو صحن مدرسه دورم حلقه زدند. برخی با چشمهای اشک آلود فقط به من خیره شده بودند. چون آنها هم باورشان شده بود که معلمشان را از دست دادهاند.
خلاصه وارد کلاس شدم. برای آن که به بچهها روحیه داده و کام آنها را هم از پیروزی شکوهمند رزمندگان اسلام شیرین کنم، قدری در مورد عملیات غرور آفرین فتح المبین صحبت کردم.
حرفهایم که تمام شد. یکی از دانش آموزان برخاست و گفت:
- همه اینها درست. اما ما هم امتحان نهایی داریم. درسهایمان عقب است. جبهه شما این جاست...
آن موقع برادرم جای من میرفت تدریس میکرد. با این حال بچهها با روش تدریس من بیشتر آشنایی داشتند و دلشان میخواست من بالای سرشان باشم. به آنها گفتم:
-دلم آروم نمیگیرد. بوی عملیات که مییاد، آدم بیاختیار ساکش را میبندد و میرود جبهه. برایم دعا کنید.
یکی از دانش آموزان فوراً برخاست و رو به همکلاسیهایش کرد و گفت:
- من یک دعا میکنم، شما بلند بگویید: " آمین"
بعد دستهایش را رو به آسمان برد و گفت:
- خدایا خدایا تا امتحان خرداد جنیدی را نگهدار.
بچهها هم با صدای بلند گفتند:
- الهی آمین.